حدیث امداد1-به خواب دید عالمی آدینه شامیکه خمّار، جار او دارد مقامی2-بهشتش می برند با عزت و جاهندارد عالِم اندر رتبه اش راه***3-سحر پرسید از خمار که ای جارچه کردی حق ترا خواهان شد و یار4-بگفت خمار بر خود این نبینمجزائی که بخُلد حق نشینم5-ولیکن گویمت گویا از این بودکه یک مظلومه ما را همنشین بود6-که پارسال دار فانی را وداع کردفراوان بهر من آن زن دعا کرد7-رهانیدم همین زن را ز شویشکه بسته بود ازو راه گلویش8-گلاویز گشتم با آن مرد مکارشدم آزادی زن را خریدار9-در آن حالی که می کوبیدمش سختکشید از من زنش یک گوشه از رخت10-که ای اهل خدا امداد کن امدادمرا زین مرد ناحق گو کن آزاد11-به شویش کیسه ای پر سکه دادمکه تا برگ طلاقش را ستادم12-به خانه بیست سالی خواهرم بودچو مادر سایه او بر سرم بود13-ببطنش داشت فرزندی زشوهرکه می بود دختری بهتر ز اختر14-بزرگش کردم و دادم به شوهربه مردی که ببود او هم چو گوهر15-بله عمری ز این دو صرف کردمز بد گویان تحمل حرف کردم16-کنون شاید ازین قصه ازین رازدرِ درگاه حق گشته ز من باز1-خمَار=شراب فروشی، می فروشی، باده فروشی
+ نوشته شده در یکشنبه بیست و سوم مهر ۱۴۰۲ساعت 11:18  توسط سید احمد سعادتمند | منظومات ستایی اهوازی (سید احمد سعادتمند)...
ما را در سایت منظومات ستایی اهوازی (سید احمد سعادتمند) دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : 3setaei9 بازدید : 38 تاريخ : شنبه 29 مهر 1402 ساعت: 13:28